چشم راستم فدایش
صبحی آرام است با نسیمی خنک و دلپذیر. بساط صبحانه را به تراس می برم و منتظر هاله
می مانم تا با نان تازه و گرم بیاید و صبحانه را شروع کنیم. چه خوب که در این
دوران پیری، این پیرزن خوش سخن و همدم دیرینه ام را دارم. می آید و با هم شروع می
کنیم. مثل قدیمها، مثل خانۀ پربرکت پدری، هوس چای شیرین و پنیر کرده ایم. فقط جای
خالی سماور نفتی مادر کنار سفره، د لتنگمان می کند. یادش به خیر اوّل قند یا شکر
را داخل استکان می ریخت، سپس چای و آب داغ.
*
ادامه مطلب در اینجا
*
ادامه مطلب در اینجا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر